ارمیاارمیا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

[کـودکــانهـ ـهایـــ اِرمــیـا]

21 ماهگی- مروارید 14 هم- تغییرات فلفله خونه

سلام عزیزدلم پسر مهربونم ، ایندفعه خیلی دیر اومدم واسه همین اصلا نمیدونم از کجا شروع کنم ، خیلی زبون دار شدی همش میخوای حرف بزنی مثل ادم بزرگا یا همه شوخی میکنی ، .قتی تو یه مغازه میریم موقع برگشت از مغازه دار خداحافظی میکنی میگی بابای، و کلی چیزای دیگه که الان یادم نیس . که سیزدهمین مرواریدت که نیشه بالا سمت راستته 26 اردیبهشت در اومد ، و اون طرفشم سفید شده ولی هنوز لثه رو باز نکرده ،مبارک باشه مامانی دیگه چند تا بیشتر نمونده  دومین نیش هم 4 تیر درومد به سلامتی عزیزم  حالا ار حرف زدنت بگم که دیگه همه چیرو میگی ، چیزایی که بیشتر در طول روز میگی اینه که بابا رو خیلی صداش میکنی ،تا ببینی رفت تو اتاق میگی مامِمممممد (حام...
8 تير 1393

20 ماهگیت مبارک دردونه ی من

باورم نمیشه ،چقدر داره زود میگذره،  ماشالله چقدر زود بزرگ شدی، 4 ماه دیگه 2 ساله میشی، باید از می می بگیرمت ، بعد از اون که فلفل زدم و نمیومدی طرفم فهمیدم از شیر گرفتنت راحته، تا 2 سالگی می می بخور مامانی ، از الان تو فکر تولدتم ، شاید تو خانه بازی بگیرم ، شایدم خونه ، نمیدونم ، ولی حتما میگیرم عزیزم، چون الان بیشتر معنی شادی رو میفهمی، دیروز تولد زهرا بود و عاشقه برف شادی بودی ولی دوس نداشتی رو سرت بریزه ، شنبه هم تو مهدش تولد میگیره که ما هم میریم ، تو یه پست دیگه از کارات میگم مامانی ، ماشالله اینقدر کارای جدید میکنی نمیدونم کودومو بگمم .. فقط میشه گفت تو مهربونترین و با احساس ترین پسر بچه ای هستی که ما تا بحال دیدیم .. ...
2 خرداد 1393

سیزده به درِ 93-دومین 13 به در

پارسال که اولین 13 به در بود با خاله شیرین بودیم یادش بخیر چقدر نی نی  و نپلوووو بودی   امسال هم طبق معمولِ هر سا ل باغِ بابابزرگت بودیم ،ما دیرتر رفتیم تا شما خسته نشی،هوا خیلی خوب بود و افتابی بود ولی جایی که سایه بود خیلی سرد بود،ساعت 5:30 هم رفتیم شیخ موسی و شیرگاه دور زدیم (شیرگاه که رفتتیم کلی دنبالِ خونه ی توی سریالِ پایتختگشتیم پیدا نکردیم) ادامه ی سیزده به در 92 با عکس  شبیه جوجه شدی قربونِت برم من تا دلت بخواد ببعی دیدی و دنبالشون کردی وقتی هم که داشتیم میرفتیم عمه بردتت پیشه یه بره و کلی بهش دست زدی و با صدای نازک میگفتی ...
18 فروردين 1393

واکسن 18 ماهگی-18 ماهگیت هم یا تاخیر مبارک گل پسر

سلام به پسر نازو مهربون و دوست داشتنی ، دیگه مرد شدی مامانی ، واکسنتم که زدی و رفت تا 6 سالگی،وای خیلی خوبه خیالم راحت شد حالا حالا ها واکسن نداری، طبق معمول من تو ماشین بودم و بابایی با عمه شمارو بردن ، وزنت 11 کیلو،قدت 89. بقیه رو یادم نیس ولی گفتن همه چی خوبه و قدتم بلنده فدات شم من ، یکی تو دسته راست و یکی تو دسته چپ زدن و دسته چپت 2 روز ورم داشت و خوب شد موقعه واکسن اولی یه کوچولو گریه کردی ولی دومی دیگه اشکت درومد ،کلا واکسن هایی که تو دست زدی زیاد گریه نکردی رونِ پا خیلی دردش بیشتره ، دندونِ 12 هم تو راهه و باد کرده کرسی سمتِ چپ پایین، همش دستت تو دهنته یا مارو گاز میگیری.   از عید دیدنی هامون بگم که هر روز حد اقل خونه ی...
15 فروردين 1393

سال 1393 مبارک

پسر قشنگم سال نو مبارک برات بهترین آرزوهارو لحظه ی تحویل سال کردم ،ایشالله امسال هم برای منو تو و بابایی سال خوبی باشه و البته برای همه ....واکسنه 18 ماهگیت هم فردا میزنی به امید خدا بی دردسر میگذره .  ...
4 فروردين 1393

مروارید یازدهم -جمله سازی-گفتنِ جیش

این روزها سرمون شلوغه مامانی برای همین دیر اپ کردم    اینقدر ناگفته ها دارم که نمیدونم کودومو بگم ، از شیطونیات، از لجبازیات،،خرابکاریات،دلبریات،محبتات ...  دیروز بابایی رفته بود تهران منو تو هم رفتیم خونه مادرجون و خیلی خوش گذشت ، فدات شم که دلشونو میبری و وقتی میخوایم بریم نمیتونن ازت دل بکنن ، اینقدر میری بوسشون میکنی عزیزم ادم دلش میخواد بخورتت ، البته الان 2 هفته ای میشه که فقط مونده بقاله سر کوچه رو بوس کنی هر کی بهت نزدیک شه فکر میکنی باید بوسش کنی، ولی منو باباییتو هم بوس میکنی هم گاززززز میگیری و همچنان از گازهای شما در امان نیستیم به خدا همه جای دستم کبود شده ، شاید به خاطر دندونه !!!  خریدای خو...
17 اسفند 1392