ارمیاارمیا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه سن داره

[کـودکــانهـ ـهایـــ اِرمــیـا]

وبلاگ اصلیه ارمیا جون اینه [کـــودکــــانهـ ـهایــــ اِرمــیـا] این وبلاگ صرفا به خاطر سی دی  بلاگه

کامنتاتونو اونجا بزارین دوست جونا مرسیییقلب

28و29ماهگي عسل مامان

سلام عزيزدل مادر،سلام دوستاي گلم، مدتيه ننوشتم چون واقعا نميدونم چي بنويسم هر روز اخلاقات تغيير ميکنه الانم بايد فکر کنم تا يادم بياد ، بهتره از حرف زدنت شروع کنم که خيلي خوب شده همه چي رو ميگي ولي بعضي از کلمه هات و فقط خودم و بابات ميفهميم ،ا ز چيزي که خوشت نياد ميگي نکن ميترسم،جديدا هم همش ميخواي بزارمت رو اپن تا راحت رو اپن رو بهم بريزي و ميگي اعيا بسينه، به تخم مرغ ميگي گو گو گوخ،خيلي هم دوست داري و صبحانه بران اپ پز ميکنم،عاشقه کالسکه اي و به هيچ وجه پايين نمياي مگه اينکه با گريه بيا يمت پايين ، صبح تا بيدار ميشي منو تکون ميدي بوس ميدي ميگي ماماني پاسو تيويزيون زوسن تن،گومبه(گربه)،يعني تام و جري داره،تو اتاقت نميري تنها...
28 اسفند 1393

26 و 27ماهگي

سلام وبلاگگگگ سلام دوستای گلم سلام قند عسله مامان ماشالله اینقدر وروجکی که وقت نمیزاری بیام وبلاگ اخه نوشتن نیاز به تمرکز داره و اون همه چیزی بخواد دونه دونه یادم بیادزمان بره . تا اونجایی که ذهنم یاری میکنه دندونه اسیاب بالا درومد سمته راستت،سمته چپی هم سفید شده چون خیلی اون ته هست اصلا ندیده بودم و یهویی با یه دندون کامل روبرو شدم . پسر خوشگلم موهاش بلند شده و دوسته بابایی رفته اروپا فعلا برای همیشه و بابات هم راضی نمیشه جای دیگه ببره میگه مثله بُز میتراشن موهاشو ،حالا قراره برم رو مخش که به همینا راضی شه اخه بدفرم شده کوتاه و بلنده،گرچه یکی میگه نه قشنگهههه یکی میگه وا مگه دختره کوتاه کنین جون بگیره مامانی دیروز مراسم روض...
29 آذر 1393

25 ماهگی عزیز دل مامان-بای بای می می

پسر خوشگل مامان داره کم کم از شیر گرفته میشه،فعلا فقط شبها وقته خواب می می میخوره و کل روز سراغشو نمیگیره ،البته اوایل هفته میومد می می میخواست ولی الان عادت کرد،تا اخره ابان شیر شب رو هم میگیرم ، عکسهای آتلیت رو انتخاب کردم گفتن 3 هفته دیگه اماده میشه ،تعدادش خیلی کم شد چون همش تکون میخوردی و ژستارو خراب میکردی واقعا حیف شد . باز هوا سرد شد و ما خونه نشین شدیم تا 8 شب منتظر بابایی میمونیم تا بیاد مارو ببره بیرون واقعا کلافه میشم تو هم حوصلت سر میره هی میچرخی تو خونه و یکم بازی میکنی سی دی میبینی کارتون میبینی و باز بیکار میشی بهونه میگیری ،همش میگم کاش یه درو همسایه داشتیم که نی نی داشت میومد باهات بازی میکرد مجبورم خودم باهات بازی کنم دلم ...
23 آبان 1393

پشت صحنه اتلیه 2 سالگی

عزیز دلم همونطور که گفته بودم قرار بود 28 شهریور بریم اتلیه ولی سرما داشتی و نشد که بریم ،دیگه تنبل شده بودم ولی باالاخره دیروز 27 مهر ساعت5  رفتیم و  عکسهای خوشگل انداختی .. اولش خیلی خوب همکاری کردی ولی با دو تا لباس اخر دیگه کلافه شده بودی و همش میگفتی مامانی مامانی ، اون ژستات اونی نشد که منو عکاس میخواستیم ،حالا باید برم ببینم چطور شده امیدوارم خوب شده باشه چون فشن بود و مردونه قربونت برم ساعت 6 کارمون تموم شد و با کالسکه تا خونه ی مادر جون رفتیم ،مادر جون هم که تهران و مشهد بود کلی برامون سوغاتی اورده بود بعدشم بابام مارو رسوند خونه و شام هم رفتیم خونه ی مامان بزرگ اینا ..کلا روز پر کاری بود که شما هم ساعت 11:30 خوابیدی . ...
28 مهر 1393

پس و پیش 2 سالگـــی

نمیدونم چند روز طول میکشه تا این پست کامل بشه خیلی دست بزن پیدا کردی یعنی همونقدر که مهربونی و بوسمون میکنی همونقدر هم میزنیمونو گاز میگیری واقعا نمیدونم علتش چیه ! یه مدت خوب شده بودی ولی باز شروع کردی! حتی بابای منو هم که گاز نمیگرفتی الان 1 دقیقه هم ول کنش نیستی ! قربونت برم 2 ساله ی من، بهت میگم ارمیا چند سالته ؟ میگی 2. به علت سرماخوردگی و تب اتلیه مون کنسل شده بود و باید دوباره وقت بگیرم چون این روزا کلاس نقاشیمو عوض کردم وقت نمیشه که ببرمت اتلیه . یه خرس داری که خاله شفق برات خریده بود و لباس صورتی داره ولی بهش میگی اقازرسه ، هر جا میری میبریش (تو خونه) با هم سه چرخه سوار میشین و هر چی میخوای بخوری بهم میگی به اقا خ...
13 مهر 1393

ارمیا 2 ساله شد

عزیز دلم فعلا این چند تا عکس رو برای دوستامون میزارم سر فرصت همه ی عکسای تولد رو میزارم . خیلی به همه خوش گذشت مخصوصا به خودت ، خدارو شکر که همه چی همون جور که میخواستم شد ، حیاط رو به خاطر اول هر تزئین کرده بودن منم باز بهش اضافه کردم ، چون هوا خوب بود تولدت تو حیاط مهد بود ، خیلی خسته شدم ولی به یه لبخند تو می ارزید I wish God bless you… With all joy and cheers… May you live a long life… May you get all good thing in your life… May you have happy days and nights… May all your dreams come true… May all your desires be fulfilled… May you spreading happiness everywhere… And St...
2 مهر 1393

من مادر شدم-23 ماهگی

23 ماهه شدی ، 24 ماهه شدی،یه پسر شیطون شدی، اقا شدی،باورم نمیشه 2 ساله کنارمونی،2 سال خیلی زود گذشت نه؟ همه بهم میگفتن چشم رو هم بزاری بزرگ میشه! میگفتم اینا چی میگن... اما حالا.. دیشب داشتم میخوابوندمت بهم میگفتی عصه بعو ! (قصه بگو) بابایی گفت جاااااااااااااان تو کی اینقدر بزرگ شدی؟؟ و چند ثانیه تو شک بود! دیگه 2 ساله میشی، دیگه از این به بعد کلاس رفتنات شروع میشه ، دیگه باهامون حرف میزنی،درخواستاتو میگی ،وای خدا شکرت که زنده امو میبینم این روزارو ،امسال برات یه جشن متفاوت گرفتم که فقط به خودت خوش بگذره و با کلی نی نی تولدتو جشن بگیریم ، 2 هفتس که عاشقه تولد شدی میگی تَتَدُ  ، روزی 200 بار هم شمع فوت میکنی ، حرفه ای شدی ارم...
1 مهر 1393

22 ماهگی ماهِ خونه

سلام وروجکه مامان الهی دورت بگردم که اینقدر ماهی اینقدر خوبی و مهربونی لحظه به لحظه ی زندگیمو دارم با تومیگذرونم پسرم ، از صبح تا شب، یه وقتایی از دستت خسته میشم و دعوات میکنم میگم ولی بعدش میگم میگذره ..                                         شب که مبخوابی دلم برات تنگ میشه و دستاتو میگیرم هی بوست میکنم خیلی لذت داره اخه در طول روز تا میخوام ماچت کنم بغلت کنم در میری،خلاصه که کلی وقتی خوابی نازت میکنم قربون صدقت میرم الهی عاقبت بخیر شی مامانی . خب از کجا شروع کن...
27 مرداد 1393