28و29ماهگي عسل مامان

1393/12/28 2:09

نویسنده : Persian mom

366 بازدید

اشتراک گذاری

سلام عزيزدل مادر،سلام دوستاي گلم،

مدتيه ننوشتم چون واقعا نميدونم چي بنويسم هر روز اخلاقات تغيير ميکنه الانم بايد فکر کنم تا يادم بياد ، بهتره از حرف زدنت شروع کنم که خيلي خوب شده همه چي رو ميگي ولي بعضي از کلمه هات و فقط خودم و بابات ميفهميم ،ا

ز چيزي که خوشت نياد ميگي نکن ميترسم،جديدا هم همش ميخواي بزارمت رو اپن تا راحت رو اپن رو بهم بريزي و ميگي اعيا بسينه، به تخم مرغ ميگي گو گو گوخ،خيلي هم دوست داري و صبحانه بران اپ پز ميکنم،عاشقه کالسکه اي و به هيچ وجه پايين نمياي مگه اينکه با گريه بيا يمت پايين ،

صبح تا بيدار ميشي منو تکون ميدي بوس ميدي ميگي ماماني پاسو تيويزيون زوسن تن،گومبه(گربه)،يعني تام و جري داره،تو اتاقت نميري تنهايي و به من ميگي بيا اتاخ بازي،من ميام و سرگرم که شدي ميرم دنباله کارم،معمولا عصرها نميخوابيم و شب دوازده ميخوابي ،اگه بيرون باشيم ميگي بعيم خونه لالا تنم,اگه هم خونه باشيم ميري بالشت مياري ميگي لالايي بخون لالا تنم، محبت

تا بابات از بيرون بياد ميدويي درو باز ميکني ميگي ننام بابايي(سلام) اوبي?(خوبي)چي خريدي? خندونک باباتم مجبوره هميشه يه چيز دستش باشه دلت نشکنه،دندوناي پايين هم درومد و بيست تا مرواريد داري عسلم ،

دوشنبه يعني دوروز پيش اسهال استفراق داشتي ،خدارو شکر منشي با ما اشناست و اخر وقت هم شده نوبت داد و گفت ويروسه،بيست روز قبلش. کف پاهات دون دون زده بود برديمت گفت حساسيته،فرش هارو داده بوديم قاليشويي روفرشي انداخته بوديم مثه اينکه بهش حساسيت داشتي رو روز سيتريزين دادم و روفرشي هم جمع کردم خو ب شد،هي پاتو ميخاروندي ميگفتي اين چيه? ميخاره، خندونک

خريداي عيدت هم تموم شد اخريشم امشب با بابات خريدم البته يه پيرهن و يه تيشرت که به درد اواخر بهار و تابست ن ميخوره،خيلي از لباساي تابستونتو الان خريدم ترسيدم ديگه پيدا نکنم،اتليه هم نشد بريم مريض شدي،دقيقا مهر هم تا خواستيم اتليه بريم تب داشتي،

الان خيلي بهتري واي پريروز هفت بار شکم رفتي ،ديروز يه بار ولي خيلي شديد بودن،لباسات همه خيس ميشد،خدارو شکر خوب شدي ماماني،دوستم مريم جون مامانه ياسمين گفت براش تخم مرغ بشکون که واقعا فايده داشت و خوب شدي هم فهميدم کي چشت کرده سکوت شیطان ،باز چيزي يادم اومد ميام اضافه ميکنم فعلا مغزم جواب نميده درسخوان