ارمیاارمیا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

[کـودکــانهـ ـهایـــ اِرمــیـا]

ارمیا در اواخِرِ 16 ماهگی، مرواریدِ دهم

خدارو شکر پسرم خوب شده و دقیقا روزی که رفتیم دکتر دیگه تا شبش تبش قطع شد . الان دیگه شدی ارمیای شیطون خودم ، با هر شیطنتت میگم اشکال نداره تو فقط بخند و شاد باش ،البته فعلا اینجوریه ، خب مامانی بگم از این چند روز که شما خیلی مامانی شدی چون به جز شیر چیزی نمیخوردی به من وابسته شدی از دیروز وابستگیت داره کمتر میشه و سریع سرتو گرم میکنم که اینقدر می می نخوری که به خدا دیگه چندشم میشههههههههه!!!   راستی تبت که قطع شد تنت و صورتت دون های خیلی ریز زد که همه میگن چون خنکی خورده تبش بیرون زده و تا 2 روز بودو از بین رفت . 21 بهمن داشتی میخندیدی دیدم دندون اسیاب سمت راست پایین هم درومد،مبارکت عزیزم ، این 3 روز تب 3 تا دندون درومد ب...
23 بهمن 1392

روزهای بد -مروارید هشتم و نهم

نهم بهمن اسهال و استفراغ گرفتی ، دکتر رفتیم گفت ویروسه، تا چند روز اشتها نداشتی فقط شیر میخوردی و بعد خوب شدی، تا چهارشنبه 16 بهمن که تولد علی اکبر بودیم و بی قرار بودی و فهمیدم تب داری ، جدی نگرفتم و شب که اومدیم خونه دیدم داغ تر شدی بهت استامیتوفن دادم طعم توت فرنگی بود دوست نداشتی بالا اوردی ، دیدم تبت شده 39 ... رفتیم درمانگاه  شده بود 39 و نیم و اولین امپول زندگیتو خوردی بمیرم برات که اصلا نمیخوامممم تعریف کنم !! فقط بدون این مدت پیر شدم! اون شب تبت کامل قطع شد ولی فرداش دوباره شروع شد از شانسِ بدمون خوردیم به اخر هفته و همه جا تعطیل باز شب شد تبت بالا تر رفت تا خودِ صبحِ جمعه منو بابا بیدار بودیم و تنشویه میکردیم و شیاف میزاشتم ...
19 بهمن 1392

16 ماهگیت مبارک+کلمه های جدید+راه رفتن و کلی عکس

سلام پسر یکی یکدونم ،چراغ خونم    این روزا داره با بد خلقی های شما میگذره عزیزم، من که نمیدونستم چته  ، یه شب که تازه 1 ساعت بود خوابیده بودی بیدار شدی با گریه و تا میخواستی بخوابی دوباره پا میکوبیدی و لج میکردی خیلی سعی کردیم ارومت کنیم تا اینکه 2 ساعت بعد تو بغلم خوابیدی ، فرداش گفتم شاید داری دندون در میاری ، از اونجایی که همش گاز میگیریمون نمیزاری دهنتو باز کنیم منم خیلی وقته نگاهی به لثه هات ننداخته بودم دیدم واااای همه لثه ها باد کرده سفید شده ، یکی که کاملا ورم داره دندون اسیاابه پایین سمته راستیه که الان 3 شبه  استامینوفن میدم و راحت میخوابـی.  از اون طرف بابایی این هفته همش دندون درد داشت با این...
2 بهمن 1392

شروع به 2 کلمه ای صحبت کردن ارمیا خان

الان تقریبا 10 روزه که 2 کلمه میگی ،اولین حرف 2 کلمه ای که گفتی اسم پسر عمت (علی اکبر ) بود ،رفته بودین با بابایی دمِ خونشون بابایی گفت علی اکبر اومد؟ تو هم شروع کردی به علی اکبر گفتن و بابایی بهم زنگ زد و میگفت گوش کن ! ازت میپرسید کی اومد؟ میگفتی  عَی اَپـــَّر  رو پ هم تشدید میزاری ،یا میگی  آب بِدّه ، بیزی مـَ  یا  بیده مـ (بده من)  ای بِدی  (اینو بگیر) معمولا وقتی میخوای دالی بازی کنی پتو تو میاری میدی بهمون میگی  ای بدی  که بزاریم رو سرت و تو برداری بگی دیییییییییی  .   از اونجایی که شما برای دستشویی کردن همش دنبال یه جای امن بودی برات گاشو خریدیم ولی وقتی پوشکتو باز میکنم ...
19 دی 1392

مروارید هفتم، عادت های خوب و بد ، کلمات جدید

  این پست رو  از 28 آذر تیکه تیکه نوشتم: 21 آذر مروارید هفتم سمتِ چپ بالا اون عقبیه درومد ، از اون روز اصلا خوب غذاتو نمیخوری عزیزم و همه رو میریزم سطل اشغاللللل، فقط نون و میوه و سیب زمینی سرخ شده میخوری ، یعنی چیزی رو که با قاشق بخوام بهت بدم نمیخوری. از اون روز که بلند شدی راه رفتی همش در حال استادنی و گاهی تا 4 قدم میری ولی همچنان چهار دست و پایی .. یه اخلاقه بسیاررررررررر بد پیدا کردی ، یادمه یه کتاب بود دوران بارداری میخوندم نوشته بود بچه ها سن 1 تا 2 سال موقع لج کردن نفس نمیکشن پیشِ خودم گفتم این بچه ها چه بی تربیتی هستن معلوم نیس  حالا پسرِ خودم تا ببینه مطابقِ مِیلش عمل نمیکنیم نفسشو نگه میداره سیاه میشه ...
10 دی 1392

مروارید ششم ، این روزهایِ ارمیا خان-راه رفتن

پسرم 12 آذر بود که دندانِ پایین سمتِ راست کنار اون 2 تا دندونِ نازت یه دندون دیگه درومد! از راه رفتن خبری نیس واقعا دیگه خیلی تنبل شدی یهو مبل رو ول میکنی و دستات کاملا ازاده تا میگم افرین مامانی تِلِپی میشینی بعدشم هر چی دستتو میگیرم بلند شی نخیرررر گوش نمیدی  ،اوکی مامانی هر وقت دلت خواست راه برو دیگه سخت نمیگیرم ، زن داییِ بابا میگفت بابایی هم دیر حرف زد هم دیر راه افتاد،تو هم لابد به بابات رفتی !!(دلداری)  . ویرایش: 17 اذر خودت به تنهایی بلند شدی و 3 قدم راه رفتی، از اون روز به بعد خودت بلند میشی و کلی دست میزنی و 2.3 قدم میری و میوفتی ، ولی هنوز به اون صورت راه نمیری ! خودتم خوشت اومده تا میگم ارمیا وایسا دستت ب...
21 آذر 1392

پنجمین مروارید.... سرما خوردگی.. اتفاقاتــــِ بد

پسر قشنگم بمیرم برات که سرما خوردی ، این همه مراقبتم نمیدونم چجوری مریض شدی، اب ریزش بینی و سرفه .. تب نکردی خداروشکر 4 روز پیش یکم داغ بودی ولی نمیزاشتی تب سنج بزارم برات ، بردیمت دکتر گفت چیز خاصی نیس سرما خوردگیه و سیتریزین داد، گفتم اشتها نداری گفت قطره اهن رو بهش 30 قطره بده ، وای خدا باورم نمیشه که اشتهات واقعا زیاد شده، یعنی قطره اهن اینقدر تاثیر داره؟ وزنت 9 کیلو قدت 79 فکر کنم اینقدر بدخط نوشت نمیشد خوند !     خلاصه که مامانی این هفته هفته ی بدی بود هم برای من هم شما، شب و روز جیغ و گریه و نق نق ، یا میگفتی بغلم کن یا بینیت کیپ شده بود نمیتونستی شیر بخوری گریه میکردی یا میخواستی بخوابی بینیت کیپ بود نفست بند میومد گ...
8 آذر 1392

14 ماهگیت مبارکــ پسرم

 پسرم بخند ...!!! خنده های تو ترکیدن شاهوارِ کوهستان هایِ انار استــــــــ ...   خنده های تو رنگ های زیبا در پس و پیشِ باران و افتاب استـــــ... خنده های تو موسیقی روح بخش من استـــــ...          ...
2 آذر 1392

تولـــــــــــد 1 ســــالگـــــــــــی

شکفته شدن گل مهر وجودت در پر مهر ترین ماه سال، که مهرش را به شکوفا شدنت مدیون است مبارک باد پسر مهر ماهیه من ... دیروز تولد 1 سالگیت به خوبی و خوشی برگزار شد ، واقعا خوشحالم کخ تونستم از پسش بر بیام چون تولد گرفتن و اون همه کار با وجود یه وروجک خیلی سخت بود ولی با همه ی اینا تولدت عالی بود ..  پسر کوچولوی من وقتی 2 تا از مهمونا اومدن تازه خوابیدی ، همه اومدن ولی ارمیا خان لالا بود با اون لباس!! دیگه خودم رفتم بزور بیدارش کردم .. شب تو ماشین برای بار دوم فکر کنم نون به دست داشتی میخوابیدی !که بهت شیر دادم راحت بخوابی. البته اومدیم خونه بیدار شدی و تا 3 نخوابیدی ! تو کل تولد با صدای دست و جیغ و میزدی زیر گریه .. فشفشه روشن ...
1 آذر 1392