ارمیاارمیا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

[کـودکــانهـ ـهایـــ اِرمــیـا]

هفته های اول 1 سالگی - هدیه ی منو بابایی- البوم خاطراتــ

پسر کوچولوی من سلام ماهی یک بار میرم سراغ خاطره ها و عکس های قدیمی،داشتم البوم کودکیمو میدیدم که سه چرخه داشتم ،هم من هم بابایی عاشقه دوچرخه سواری بودیم که شما هم مثل مایی، هدیه ی من و بابا برای تولدت یه سه چرخه س که خیلی خوشت اومده و هر بار میری موزیکشو میزنی و خودتم نانای میکنی ، اولش پشیمون شدم که چرا اون سه چرخه که شکل گاو داره نخریدم و این همه پول اینو دادیم ،ولی الان همه بهم میگن بهتر شد که نگرفتی اونا زود میشکنه و حفاظش هم اصلا مناسب نیس نی نی خودشو میتونه پرت کنه بیرون. واسه واکسن بردیمت گفتن MMR  فقط سه شنبه ها 8 تا 10 صبح میزنن،منو بگووووو چه جوری صبححح بیدار شم heeeeh پسرم ماشالله خیلی یزرگ شدی همه چی دیگه حالیت م...
1 آذر 1392

اول مهر 91-خاطره ی زمینی شدنتـــ

مامانی نه که به دنیا اومدنت خیلی قضیه داره من تنبلیم میاد بنویسم ولی مختصر میگم : ساعت 9 شب 31 شهریور که هوس کوکوی سیب زمینی با برنج کردم تا اومدم بشقاب بیارم دیدم ای وای کیسه اب سوراخ شده ،چون چند بار ازیم موردا پیش اومد نه من جدی گرفتم نه بابایی و گفتیم حالا یه چکاپ میریم بیمارستان ،رفتن همانا و ... اول رفتیم کلینیک با اون مامای بی ادب که 20 دقیقه معطلم کرد رفت تلفن صحبت کنه .. بهم گفت 1 سانت باز شده .. رفتم بیمارستان مهرگان که دکترم اونجاس معاینه کردن گفتن داره بچه میاد.. گفتم بابا چی میگی من درد ندارم گفت دردات الان شروع میشه .. بازم جدی نگرفتم .. رفتم بیمارستان روحانی .. اونجا گفتن داره بچه میاد .. 2 سانت باز شده ..فقط هم ب...
1 آذر 1392

افت ، واکسن 1 سالگی

پسر قشنگم پاییز هم اومد .. فصلی که من عاشقشم ، هم منو تو تو پاییز به دنیا اومدیم هم اینکه عاشق رنگ و بوی پاییزم ، مخصوصا طبیعتش که درختا فوق العاده زیبا میشن .. کاش ما ادما هم  برگِ کینه و حصرت و ... رو دور بریزیم تا زندگی برای خوش بشه ... با اومدنِ فصل سرما خرید لباس زمستونی هم اغاز شد فعلا 2.3 دست خریدیم تا جنسای زمستونه ی بیشتری بیارن فعلا هنوز تابستونه دارن.. کارای جدید هم که نمیدونم کودومو بگم اخه هر روز یکی دوتا چیز یاد میگیری . میگم یک دو تو میگی تـــــــــِِِِ یه دستتو میگیرم و کل خونه رو راه میری تازه مسیر هم عوض میکنی ...ولی هنوز تا بلندت میکنم  وایسی میشینیییی.. دستتو میزاری جلو دهنت و میگی آآآآآآآآآآآآآآآآ...
1 آذر 1392

روزت مبارک کودکــــم

پــسرم، امروز آرزوی من برای تو این بود که کودک درونت همیشه زنده و فعال باشه ..  حتی مرد زندگی هم که شدی گاهی بشینی پلی استیشن و ... بازی کنی .  حتی گاهی با همسرت کارتون تماشا کنی. حتی با بچه هات ابتبات چوبی بخورین . حتی گاهی به مشکلات بخند و سخت نگیر . حتی گاهی وقتی میری پارک جای اینکه رو صندلی بشینی بری تاب بخوری. حتی .. پسرم شاید انجام دادنه این کارا برای یه مرد زشت و زننده باشه ولی اینو بدون ما ادما گاهی وقتا نیاز داریم بچه باشیم ، هیچ وقت نزار کودک درونت از بین بره . آدمها هر چقدر بزرگتر میشن دلشون بیشتر بغل میخواد ، حتی بیشتر از وقتی که کودک بودند. روزت مبارکــــــــــــــــــــــ کودکِ من ...
1 آذر 1392

شهر بازی

سلام ووروجکه مامان  پنجشنبه  دیدم بعد چند روز که هوا فقط بارونی بود افتاب شده ، بنابر این تصمیم گرفتم با خاله مریم و مهدیسا بریم پارکــ، چون هر دو با کالسکه هستین نمیتونستیم راه دور بریم و برای بار چندم رفتیم شهر بازی رنگارنگ که نزدیکه خونمونه ، اینبار بهت خیلی بیشتر خوش گذشت چون هم شلوغ بود هم دیگه میدونستی اینجاااا کجاستـــــ . اول رفتیم سراغ استخر توپ، این کوچولوتره بهتر بود اخه اون بزرگا توش غرق میشی توپ هارو مینداختی پایین و دنبالشون میگشتی یکددفعه یه نی نی اومد خیلی نی نی دوست داری داری بازیه بچه هارو نگاه میکنی فدات شم خیلی اقا نشستی اینجا و بازی کردی مهدیسا هم اومد پیشت ...
1 آذر 1392

12+1 ماهگیت مبارک

پسر کوچولوی شیطونه مامان 13 ماهگیت مبارکـــــ، کاملا مشخصه که بزرگ شدی هم رفتارت هم کارات، قربونت برم کلی عکس و کلی چیز هست که وقت ندارم بیام بزارم  تا میخوام بیام پای نت تو میای میکوبی تو سر لپ تاپ که نمیدونم چیکارش کردی بازیهای بابایی بالا نمیاد .. اشاره کردن رو 1 هفته ایه که یاد گرفتی خیلی هم تمرکز میکنی که قشنگ اون انگشت اشارتو فقط نشون بدی نازت میدیم خجالت میکشی، یکی که زیاد ندیدیش و  میاد و میبینیش خجالت میکشی"،بعضی وقتا از خواب بیدار میشی خجالت میکشی، سرتو میندازی پاییت دستاتو تو هم میزاری و لبخند میزنی و یه نگاه میکنی و دوباره چشاتو میندازی پایین، همه این کارتو دوست دارن نمممممکدونمم . گاهی یادت میره و دستاتو ول میکنی و و...
1 آذر 1392

ادامه ی مطالب 13 ماهگـــی پسرِ عسل

خوشگلکه بلبله مامان هر بار که پست میزارم بعدش یادم میاد که اوا فلان چیزو ننوشتم ، مثلا الان 2 هفتس یاد گرفتی میگه بَدِه زشته! پشت هم میگیا! همونجور که داری میری رو مبل میدونی که ما میگیم نرو خودت میگی بده زیسته .. یا این روزا راه میری میگی بِده بِده ! کلا همه چیرو میخوای ، هر چیزی ازت بپرسیم مثلا بگیم ارمیا دَ دَ میای ؟ میگی آیههه! یا ارمیا بَ بَ میخوری؟ میگی آعهههه ! دیشب هم یاد گرفتی به بابابزرگ بگی بُزُگ !  تا ببینی میخوام بهت گلابی بدم میگی بیده بیده یا بَ بَ بَ بَ رو شروع میکنی ، کلی حرفای قشنگه دیگه میزنی که میدونم کاملا معنی داره ولی ما متوجه نمیشیم ! دیروز رفتیم با بابایی برات 2 تا کفش خریدیم مثل ادم بزرگا نشستی ر...
1 آذر 1392

خریدهای زمستون-حرف های جدید

سلام سلام نفسِ شیطونه مامان که هر روز یه جات اووووف میشه، دیروز اومدی درِ اتاقمونو باز کردی در دوباره برگشت و انگشته کوچولوت موند زیرش و پوستش کنده شد دوباره تا اومد خوب شه باز همون اتفاق افتاد و پوستش کنده شد عزیزم وقتی میبینم دلم یه جوری میشه ، مادر بودن چه سخته ، طاقته یه اوف شدنه کوچیکو نداریممم. دیشب رفته بودیم میوه فروشی تو بغلم بودی خودتو میخواستی بکشی پایین دولا میشدی میکشیدمت بالا باز میخواستی بیای پایین گفتم چیه مامان چی میخوای ؟ گفتی اَ اَ گ .. نگاه کردم دیدم الهیییییییییی.. جعبه ی انگوررر بودددددددددد.. وای میخوتستم بخورمتتتت بابایی که داشت میمرد از خنده ،قربون اون دلت برم که عاشقه انگوری میخواستی برداری ، خداییش از من بیشت...
1 آذر 1392

ارمیای 1 سال و 1 ماهه - تولد مامانی

پسر شیرینم با این وقتِ کمم باز دلم نمیاد برات ننویسم ، دیگه خاطراته روزانه ی خودمو که چند ساله مینوشتمو گذاشتم کنار و فقط برای تو مینویسم ، تا میام پای لپ تاپ تو هم میای ، جدیدا تو سرش نمیزنی ، دی وی دی رامو یاد گرفتی باز کنی و توش اون چیزه که هست اسمشو نمیدونم اونو هی میچرخونی و لذت میبری فدات شم به زودی میشکونیش ...!! خخ  واقعا رفتارت داره عوض میشه چند روزه دیگه منو گاز نمیگیری یا سریع حواستو پرت میکنم تا یادت بره هر چی میگفتم نه نه  گاز نگیر فکر میکردی بازیه و بیشتر گاز میگرفتی . وقتی میری سمتِ به چیز خودتم میدونی که نباید دست بزنی چند بار مارو نگاه میکنی اروم دستتو میاری ما میگیم ارمیا!!! سریع فرااااااااااار میکنی وای خیلی خنده ...
1 آذر 1392